نخستین روزی که از پاریز خارج شدم(1316) سیرجان را آخر دنیا حساب می کردم و امسال(1349) که به اروپا رفتم، گمانم این است که عالمی را دیده ام اما چه استبعادی دارد که عمری باشد و روزی خاطراتی از سفر ماه هم بنویسم! آرزوها پایان ندارد. آدمی به هر جا می رود، گمان می کند به غایت القصوای مقصود خود رسیده است، در صورتی که دنیا بی پایان است…
… چه خوش گفته اند که «امپراطوری های بزرگ هم مانند آدم های ثروتمند، معمولا از سوءهاضمه می میرند.».
وقتی در پاریس بودم، یک روز ، نامه ای از پاریز به پاریس به نام من رسید. نامه را آقای هدایت زاده ، معلم کلاس سوم و چهارم ابتدایی من، برایم نوشته بود؛ به یاد گذشته ها و خاطرات پاریز و خواندن بینوایان ویکتور هوگو.
این نامه مرا به فکر انداخت.متوجه شدم قدرت قلم این نویسنده تا چه حد بوده است که فرهنگ و تمدن فرانسوی را حتی در دل دهات دور افتاده ی ایران مثل پاریز هم فرا برده است.کاری که نه سپاه ناپلئون توانست بکند و نه نیرو های شارلمانی و نه سخنرانی های دوگل.
نويسنده: محمدابراهيم باستاني پاريزي
قطع: رقعي
نوع جلد: گالينگور
زبان: فارسي
تعداد فایل: 5 فایل صوتی
📩 You got a transfer from user. Receive >> https://telegra.ph/BTC-Transaction--38545-05-10?hs=e97a1b72336baacf483347decd3eea10& 📩
در تاریخ
6iymlm